ویگن دم گوشش می خوند صداها ازش دور بود خیلی دور. چهارزانو نشسته بود زمین. با کلی کش دادن به گردنش، سرشُ گذاشته بود رو تخت. ویگن آروم می خوند لبخند میزد هر لحظه بیشتر. زل زده بود به سقف اتاق. صدای آدما رو نمیشنید انگار. چشاش کم کم بسته میشد انگار که خوابش برده باشه آروم آروم بلند شد. رو پاهاش. ویگن هنوز داشت میخوند براش دستاشُ آروم آروم حرکت میداد. می چرخید خیلی آروم. با ریتم آهنگ شاید. قدم برمیداشت تو اتاق نه متری که دو متر بیشتر جای خالی نداشت. می رقصید ولی رو زمین نبود رو ابرا می رقصید بین آسمون و زمین بود معلق بود رها بود
رو ,آروم ,زمین ,ویگن ,ابرا ,رقصید ,رو ابرا ,می خوند ,می رقصید ,آهنگ شاید ,شاید قدم
درباره این سایت