محل تبلیغات شما

متوجه شده ام که حالا خیلی از هم دور شده ایم. البته شاید هم آنها هنوز هم به هم نزدیک هستند و فقط من از آنها و آنها از من دور شده اند. توفیری هم ندارد. مهم دور شدن است. یک روزی نزدیک بودیم و حالا دوریم. خیلی دور. این دور بودن در من نهادینه شده است. خدا مرا آفریده که بروم جلو و بعد مدتی دور شوم. آنقدر دور که دیگر نبینم گذشته را. آدم ها را. کیلومتر ها دور تر از دوستانم و در سرزمینی دیگر نفس می کشم و میلیون ها سال نوری دور تر از خانواده ام زندگی می کنم. این برایم عادی شده است. اینکه من کسی را ندارم. جایی را ندارم.

فاصله ی خنده و اشک هایم کوتاه شده است. خیلی کوتاه. شاید هم اصلا فاصله ای در کار نیست. هردویشان یک چیزند و این همه مدت مرا به سخره گرفته اند. دلم می خواهد دور از خانواده ام باشم. دور فیزیکی. تحمل این فشارها را ندارم دیگر. کم آورده ام.

اما فهمیده ام چند نفر را دارم که بلافاصله بعد از له شدن و فشردگی های قلبم به سراغشان می روم و آنها آرامم می کنند. از خودم متنفر شدم. از اینکه فقط این مواقع به یادشان می افتم و آنها باز هم کنارم می مانند.

5. و تو چه میدانی درد یعنی چه.

4. تا غم داری رفیقتم.

27. حتی موهامم نبستم!

هم ,ام ,ها ,ندارم ,خیلی ,شدن ,و آنها ,شده است ,را ندارم ,دور شده ,از خانواده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عشق بی پایان متون های زیبا خاطره