محل تبلیغات شما

نشسته ام و کانال روزانه نویسی یک آدم مرده را شخم می زنم. آدمی که ماه هاست نفس نمی کشد. صدایش را گوش می کنم. عکس هایش را نگاه می کنم. غرغر ها، ذوق کرن ها، ناامیدی هایش را می خوانم و گریه می کنم. آدمی که نمیشناسمش. حتی وقتی برای اولین بار کانالش را دیدم هم او نبود. از کانال خارج می شوم. کانتکت ها را باز می کنم. آخرین شماره را پیدا می کنم. last seen a long time ago. همان پروفایل مشکیِ همیشگی. همان نوشته. منتظرم. هر روز منتظرم که تغییر کند. منتظرم انگار که قرار است یک روز بیاید و پروفایلش را عوض کند. قلبم تیر می کشد. بیشتر از همیشه. تک تک خاطراتی که برایمان ساخته را مرور می کنم. می خندم. گریه می کنم. صدایش هنوز در گوشم می پیچد. چهره اش. دست هایش. حرکاتش. همه و همه. یکی از وبلاگ نویس ها نوشته بود که  آدم همه ی جزئیات روزهایی که کسی رفته را یادش می ماند. دقیقا همین است. اما من تمام لحظات در ذهنم است. تک تک شان. نمی توانم فراموش کنم. هر روز و هر روز مرور می شوند و با این روند محال است کم رنگ شوند.

دیوانه شده ام. مدت هاست. انرژی ندارم. گوشه گیر و منزوی شده ام. خودم را آزار می دهم. هر روز آرزو می کنم که تمام شود. این روز. این هفته. این ماه. یا بهتر از همه، این سال. سیاهی ها تمام شود. اتفاقات. حوادث. بخندم. همه بخندند. از آن خنده های دل خوشانه. نه از آنها که می خندی و چند لحظه بعد خاطره ی مرتبطی اشکت را در می آورد. حداقل اینکه لبخند روی لب هایمان نَماسَد. حداقل. اما می دانی مشکل چیست؟! این اتفاقات تا آخرین روز از زندگی مان کمرنگ نمی شوند. مگر می شود رفتن آدم ها کم رنگ شود؟!

پی نوشت: مدت هاست از این خانه صدایی جز گریه و ضجه شنیده نمی شود. اعصابم خرد می شود. تحمل این صداها برایم سخت است. از بیست و چهار ساعت روز، هشت ساعت خوابم و هشت ساعت بیرون و هشت ساعت در تلاشم صدایی نشنوم و بخوابم. مادرم مدام آیه یاس می خواند. این بشر هیچ بویی از امید نبرده. و من مدام سعی می کنم به او بفهمانم که اتفاق های خوب در راه اند و این شب صبح می شود و این مزخرفات. اما راستش خودم هم کم آورده ام. این پست را زمانی نوشتم که حس می کردم بدبخت ترینم و از این بدتر نمی شود. یک ساعت و نیم بعد، خبر جدیدی شنیدم. مادربزرگم سکته کرده. کاش قبل از خبر بعدی مرده باشم.

*عنوان: مجموعه شعری از سلیم باب‌اله اوغلو

5. و تو چه میدانی درد یعنی چه.

4. تا غم داری رفیقتم.

27. حتی موهامم نبستم!

کنم ,روز ,نمی ,ساعت ,ها ,تک ,می کنم ,هر روز ,می شود ,هشت ساعت ,آدمی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت سپاهان همراه